یــاد چهــارده سال دوســـتی
در اوائل ۱۳۶۲خورشیدی با دانشمند فقید شادروان آیه اللَّه سیّد عبدالعزیز محقق طباطبائى آشنا شدم. از اقامت من در ایران شش ماه گذشته بود و به تازگىسعادت تشرّف به آستان قدس یافته و پذیرفته بودم که همه نسخههاى خطىکتابخانه مرکزى را در دفاترى که به همین منظور تهیّه شده بود، ثبت کنم. شادروان محقق طباطبایی نیز، در همان موقع براى نگارش فهرست مخطوطات فقهى آن کتابخانه دعوت شده بود و از حُسنِ اتفاق محلّ کار ما یک اتاق تعیین گردید.
یک سلسله علل معنوى ما را به هم نزدیک ساخت :
چند سالى مى گذشت که ایشان نا گزیر شده بود خانه و کتابخانه و درس و تحقیق درعراق را رها کند و مقیم آستانهء مقدسهء قم شود. نگارنده نیز ناگزیر آکادمى علوم افغانستان و خانه و کاشانهء کابل راترک گفته و به آستانه مقدسه رضویه پناه جُسته بود.
آشنایى فقیر با خطوط قدیمه و صعب القراءه بسیار مورد تحسین ایشانواقع مىشد و در نتیجه بسیارى از نسخههاى نفیس کهن را باهم مىدیدیم و درهمین همکارىها استفادهء فراوانى از محضر ایشان داشتم.
مرحوم محقق طباطبایی یک جهان بینى ویژهء اسلامى ـ جهانى داشت. از جمله به افغانان خوشبین و علاقمند بود. عالمانى از اعاظم افغانان، در حوزه، همدرس ایشان بودند، و پیوند دوستانه بابرخى از این عالمان تا آخر عمر گرامىشان استوار بود.
زمینهء کارمرحوم محقق طباطبایی ـ تحقیق در مخطوطات معارف اسلامى ـ سیّد را با افغانستان وآسیاى مرکزى پیوند مىداد و ایشان این پیوند را گرامى مىشمرد. رشته این پیونداز ابو خالد کابلى ـ صحابى امام سجّاد علیه السلام ـ تا عزّ الدین حسین و شیخبهائى ( که در هرات درس خوانده و مثنویی در ستایش هرات سروده بود) و تا امروز امتداد داشت، از کِش مىگفت و از سمرقند که رجالى چون کشّى و عیاشى پرورده بودند و از بلخ و ایلاقِ بلخ که ابن بابویه من لا یحضره الفقیه را درآنجا نگاشته بود ؛ از کابل که احمد بن عبدالرّضا عمده الاعتماد فى کیفیه الاجتهاد را در آنجا تألیف کرده بود ؛ از قندهار که همدرسانى از آنجا داشت و سرانجام ازهرات و گازرگاه و خیابان و مدرسهء میرزایان که شیخ بهائى در آن درس خوانده بود.
افزون بر علماء حوزه برخى از دانشوران افغان را در انجمنهاى علمىجهانى دیده بود و از برخى بیشتر یاد مىفرمود ؛ از مرحوم استاد عبد الحىحبیبى و مقالهاى که در هزارهء شیخ طوسى نوشته بود و از فضایل بلخ و دیگرآثارش و از دکتر روان فرهادى و شرح منازل السائرین و صد میدان.
ایشان پس از چندى اقامت در مشهد به قُم بازگشت و من ثبت مخطوط رابه پایان رساندم و گرچه فهرستنگار و نسخهشناس نبودم، خواستم فائده ششجلّد دفتر ثبت را عام بسازم و فهرست الفبائى را ترتیب دادم که با وجود مسائلىکه براى آن فهرست پیش آمد، سرانجام در ۱۳۶۹ انتشار یافت. مرحوم آقا عزیزبسیار شادمان شد و به یاد دارم که چند نسخه تهیه فرمود. گفتم که اینفهرست مختصر با همه نادرستىها و کاستیها چگونه مطلوب شما شد ؟ فرمودبسیارى از محققان سالهاست که طالب اطلاعات موجود در این فهرست بودهاندو نیازى به شرح مبسوط در چند برگ در باب یک کتاب و مؤلّف آن ندارند، بلکه مىخواهند بدانند چه نسخههایى با چه مشخصاتى از کتاب مورد نظرشان درکتابخانه هست و این مطلوب از این فهرست حاصل مى شود و پس از این همه کتابخانههاى ایران به تألیف فهرستهاى مختصر الفبائى اقدام خواهند کرد.
ایشان در آغاز نگارش مصنّفات شیعه علاقه جدّى به این کار نشان نداد ؛امّا چون مسودات جلد اول و دوم را ملاحظه فرمود، نظرات اصلاحى خویش رابه تفصیل بیان فرمود، و ویرایش آن دو مجلد را به عهده گرفت که فقیر در مقدمهآن کتاب مفصّلاً به این موضوع اشاره نموده است، هنگام انتشار چهار مجلد ازمصنّفات شیعه بسیار تحسین و تقریر فرمود و ابراز داشت که اکنون کار مراجعه به الذریعه آسان شد وکسانى که فارسى بدانند آسانتر مى توانند به مطلوب خویشدست یابند.
چون نسخه اى از کتابشناسى جهانى ترجمهها و تفسیرهاى قرآن مجید بهدست ایشان رسید وضع و ترتیب نگارش را بسیار پسندید و فرمود که در قُم توصیه خواهم کرد این روش را در فهرستنگارى شان رعایت کنند.
آخرین سخن ایشان.
دو روز پیش از وفات تلقن کردند. نخست از مصنّفات پرسید و از پایان کارخوشحال شد والحمد لله گفت. در مورد نسخهاى از ترجمه منظوم کلمات قصارحضرت امیر المؤمنین علیه السلام و ناظم آن ـ عبداللَّه هروى ـ و این که فهرست نگار او را ظاهراً انصارى گفته، سخنانى گفتند و فقیر نیز نظر خویش را گفت. سخنان امروز مرحوم محقق مفصل تر مهربان تر و شاد تر از همیشه بود. چون به خانه رفتم، فرزندم گفت که حاج آقا طباطبائى تلفن زدند و به تفصیل احوال همه را به نام پرسیدند و او خوشحال بود که حاج آقا از سلامت بهترى برخوردارند. امّا نمی دانستیم که ایشان با همهء ما در واقع وداع کرده بود .
سیّد خوش سیما، نورانى، با وقار و پرجاذبه بود آهسته سخن مىگفت و نگاه بر زمین داشت، پیوسته سخنانش با تبسمى مهربان و نوازشگر همراه بود. سادگى را در همه چیز رعایت مى کرد و از تکلّف و تجمل بیزار بود. در مدتى که تنها بود هرگز وقت خویش را به پختن غذا و تهیئه آن صرف نمىکرد و نان ماست خوراک روزگار مجرّدى ایشان بود ؛ مگر اینکه مهمان یا با غذاى مدرسه سهیم مىشد. البتّه سفره پرمائده و کریمانه اش براى مهمانان معروف و زبانزد بود.
صله ارحام را با مهربانى رعایت مىکرد. در هر سفر مشهد مکرر به سیدهء محترمه عمهاى که مقیم مشهد بود سرمى زد. از دیگر اقوام و آشنایان نیز به وجه درست عیادت مى فرمود.
دوستانى که از اهل کتاب و تحقیق داشت، اگر باهم آشنا نبودند، مىکوشید آنان را به هم مأنوس و آشنا بسازد و این آشنائى ها غالباً ثمرات خوبى داشت. بسیارى از کارهاى تحقیقى نگارنده نتیجهء چنین آشنائىها بود. از بردبارى،شکیبایى و حُسن خلق ایشان حتى در زمان بیمارى هم کاسته نشده بود. در سفردو سال پیش از وفات به مشهد که سخت بیمار بود، شخصى مکرّر تعارف مىکرد. به منفرمود این شخص انتشاراتى دارد و کارهایى براى کودکان انجام مىدهد. دلش مىخواهد سرى به آنجا بزنیم. رفتیم و ایشان با حوصله و دقت به توضیحاتناشر گوش داد و به خصوص از بخش کامپیوتر به دقت بازدید کرد و چون درموردى به روایت « گُفتن نماز در گوش نوزاد » – افزون بر گفتن اذان- اشاره شد، سید مدّت طولانى انتظار کشید تا مسؤول کامپیوتر توانست آن حدیث و مأخذ رابر صفحهء کامپیوتر ظاهر کند.
از طلب و تقاضا اکراه و پرهینر داشت ؛ امّا چون پاى دیگرى در میانمىبود ـ به خصوص اگر ذیحق تشخیص مى داد ـ تقاضا سهل است که التماس هم مى نمود.
به ائمهء علیهم السلام محبّت و ارادتى مخلصانه و عاشقانه داشت. کتب،رسالات و مقالات متعددى که از ایشان به جا مانده، گواه این مطلب است. محلکار مشترک ما در کتابخانه مرکزى آستان قدس در جایى بود که اول و آخر وقت ازدو صحن مىگذشتیم. سید در هر صحن سه بار ـ هنگام ورود به صحن، قرار گرفتن در برابر ایوان بزرگ و هنگام خروج ـ رو به سوى مرقد مطهر می ایستاد و اتحاف صلوات ودرود مى نمود.
البتّه زیارت شبهاى جمعه ایشان ترتیب خاصى داشت.
پیوسته پاس حرمت استادان خویش رامىداشت. از علامه امینى مىگفتو از شیخ آقا بزرگ و شرح زحماتى که آن دو، با امکانات محدود، در به ثمررسانیدن کارهاى مشترک خویش متحمّل شدند. آقاى دکتر على نقى منزوى باحق شناسى یاد مىکرد که سید به احترام پدر من، همین اواخر با وجود بیمارىقلب، با پیمودن راه دشوار تا به طبقه سوم به عیادتم آمد.
رعایت آرامش و آسایش اهل خانه رامىداشت. اخیراً پزشک گفته بود کهبالارفتن از پلّه تا محل کار و کتابخانه براى شما زیان دارد ، بهتر است در طبقه پایین اقامت کنید ولى ایشان می فرمود: نمىشود ؛ چونخانواده طبقه دوم را دوست ندارند و اذیّت مىشوند.
فضل علمى سیّد بر کسى پوشیده نیست و آثار باارزشى از خود به جاىنهاده است که طبعاً در مقالات ارادتمندان از آنها یاد شده است، منقولات مکرّر وفراوانى که از یادداشتهاى ایشان در مآخذ و فهرستها هست گواه اعتماد صاحب نظران بر تحقیقات ایشان است.
عکسها و فیلمهاى بسیارى از مخطوطات باارزش و منحصربه فرد کتابخانههاى جهان داشت و آنها را بدون هیچ آداب و ترتیبى به دسترس استفادهء اهل تحقیق و مراکز پژوهشى مىنهاد.
فقیر به فرزندان گرامى و دوستان دانشور ایشان ـ به ویژه مؤسسه آل البیتسفارش مىکند : یادداشتهاى پراکنده ایشان که اجل مهلت انتشار آن را نداد،بسیار است و باارزش. در تدوین و انتشار آنها همّت نمایید. به خصوص تهذیبالذریعه که تکمیل و نشر آن یکى از آرزوهاى آن مرحوم بود. از فرزندان برومندمرحوم آیه اللَّه سیّد عبدالعزیز طباطبائى یزدى که از فقیر خواستند این چند سطررا بنگارم سپاسگزارم.
آصف فکرت
۲۹ جمادى الاخرى ۱۴۱۷
یادداشت:
مدّتی از رحلت حضرت علاّمه محققق طباطبایی می گذرد. کنون زمانه دگر گشته است و ما دگر گشته ایم. بی گمان روح پر فتوح سیّد بزرگوار از مساعی جمیله ای که فرزندان گرامی ایشان در کار کتابخانه، انتشارات و دیگر تحقیقات می کشند، شادمان است و ازین جوانان دانشور و دانشپژوه راضی است. من خوب به یاد دارم که ایشان تا چه پیمانه یی مشتاق همین استفاده از فنون جدیده بود. ای کاش ایشان در عالم ظاهر هم این زحمات و نتایج پربرکت را می دید. اما :
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند— گر اندکی نه به وفق رضاست خُـرده مگیر
من نیز از فرزند گرامی ایشان جناب سید علی طباطبایی که این صفحه را در سایت خویش به من محبت فرموده اند سپاسگزارم.